گشت یکی چشمه ز سنگی جدا غلغله زن، چهره نما، تیز پا
قلمرو فکری:
چشمه ای جوشان، خود نما و تندرو از تخته سنگی جدا شد (بیرون زد و جاری شد).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
غلغله زن |
شور و غوغا کنان |
تیز پا |
تندرو، سریع، شتابنده |
قلمرو ادبی:
جدا و تیز پا ß قافیه (ردیف ندارد)
چهره نما ß کنایه از خودنما کسی که خود را نمایش می دهد
مراعات نظیر ß سنگ و چشمه
چشمه ß تشخیص و استعاره
چشمه ß نماد «انسان مغرور و خودخواه» یا «مردم مغرور و خودخواه» است
سنگ ß نماد جامعه، خاستگاه و مبدأ اولیه
جدا شدن چشمه ß گریز از رکود و پذیرا بودن
گه به دهان، بر زده کف چون صدف گاه چو تیری که رود بر هدف
قلمرو فکری:
چشمه گاه مانند ،صدف براثر خروشندگی دهانش کف آلود می شد و گاهی چون تیری که به سوی هدف می رود، راست وسریع به پیش می رفت.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
هدف |
نشانه تیر |
صدف |
نوعی جانور نرم تن آبزی که بدنش در یک غلاف سخت جا دارد و در بعضی انواع آن مروارید پرورش می یابد |
قلمرو ادبی:
صدف و هدف ß قافیه (ردیف ندارد)
تشبیه ß چشمه به تیر و صدف
صدف و هدف ß جناس ناقص اختلافی
چشمه و صدف ß تشخیص و استعاره
مراعات نظیر ß تیر و هدف، دهان و کف
کف بر دهان زدن ß کنایه از خشمگین شدن، مستی و نشاط و نیرومندی
گفت: درین معرکه، یکتا منم تاج سر گلبن و صحرا، منم
قلمرو فکری:
چشمه با خود گفت من دربین عناصر خلقت و موجودات بی مانند هستم و سرور و بزرگ باغ و دشت هستم.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
معرکه |
میدان جنگ |
یکتا |
یگانه، بی همتا |
گُلبُن |
بوته گل، گل سرخ، بیخ بوته گل |
قلمرو ادبی:
یکتا و صحرا ß قافیه (منم ß ردیف)
مراعات نظیر ß سر و تاج گلبن و صحرا
معرکه ß استعاره از عناصر خلقت و موجودات
تشبیه ß چشمه به تاج
سر بودن ß کنایه از بزرگ و مافوق و سرور بودن
چشمه ß تشخیص و استعاره
گلبن و صحرا ß تشخیص و استعاره
نکته:
چشمه خودش را سبب زیبایی و طراوت گل ها و دشت ها می داند
چون بِدَوَم ، سبزه در آغوش من بوسه زند بر سر و بر دوش من
قلمرو فکری:
وقتی تند و تیز حرکت کنم (جاری می شوم) سبزه در آغوش من (سبزه ی قرار گرفته برکناره های جوی آب) سر و تنم را غرق بوسه می کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بِدَوَم |
با سرعت جاری شوم |
قلمرو ادبی:
آغوش و دوش ß قافیه (من ß ردیف)
چشمه ß تشخیص و استعاره
سبزه ß تشخیص و استعاره
مراعات نظیر ß آغوش، سر، دوش
سرودوش ß مجاز از تمام وجود چشمه
بوسه زدن ß کنایه سپاسگزاری کردن
چون بگشایم ز سر مو، شکن ماه ببیند رخ خود را به من
قلمرو فکری:
هرگاه چین موهایم را بگشایم (کنایه از امواج نداشته باشم) ماه چهره ی زیبای خود را در آیینه ی من (آب زلال من) می بیند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
شِکَن |
پیچ و خم زلف |
شِکَن ß مفعول
قلمرو ادبی:
شکن و من ß قافیه (ردیف ندارد)
ماه ß تشخیص و استعاره
مو ß استعاره از آب چشمه
شِکَن ß استعاره از امواج خروشان
قطره ی باران که در افتد به خاک زو بِدَمَد بس گُهر تابناک
قلمرو فکری:
قطره ی باران که به زمین می افتد، گل هایی چون مروارید درخشان را می رویاند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
دمیدن (بِدَمَد) |
روییدن، سر از خاک درآوردن، وزیدن |
تابناک |
دارای فروغ و پرتو، تابان، درخشان، نورانی |
گُهر |
سنگ درخشان و قیمتی |
قلمرو ادبی:
خاک و تابناک ß قافیه (ردیف ندارد)
خاک ß مجاز از زمین
گهر ß استعاره از گل های زیبا و گیاهان
در بر من، ره چو به پایان بَرَد از خَجِلی سر به گریبان بَرَد
قلمرو فکری:
قطره باران وقتی سفر دراز خود را در آغوش من به پایان می برد (با همه ی شأن و عظمتی که دارد) از شرمندگی سرافکنده خواهد شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر |
سینه، آغوش، کنار |
گریبان |
یقه |
خَجِلی |
شرمگین بودن، شرمنده بودن |
قلمرو ادبی:
پایان و گریبان ß قافیه (بَرَد ß ردیف)
سر در گریبان بردن ß کنایه از در اندیشه بودن از روی شرمندگی یا غم، به فکر فرورفتن، کنار کشیدن و گوشه گرفتن
بر و سر ß جناس ناقص
چشمه و قطره ی باران ß تشخیص و استعاره
ابر ز من، حامل سرمایه شد باغ ز من، صاحب پیرایه شد
قلمرو فکری:
ابر سرمایه خود را از من می گیرد (اشاره است به بخار شدن آب و شکل گرفتن ابر در آسمان) و باغ زیبایی و زینت خودش را از من به دست آورد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
حامل |
صفت فاعلی از حمل، بَرَنده، حَمل کننده |
سرمایه |
مال، دارایی |
پیرایه |
زیب، زینت، زیور، آرایش |
قلمرو ادبی:
سرمایه و پیرایه ß قافیه (شد ß ردیف)
سرمایه ابر ß استعاره از بخار آبی است که به آسمان می رود
باغ ß تشخیص و استعاره
ابر ß تشخیص و استعاره
پیرایه ß استعاره از گل و سبزه و گیاه
گل، به همه رنگ و برازندگی می کند از پرتو من زندگی
قلمرو فکری:
گل با همه ی زیبایی و شکوهش ، از برکت روشنی وجود من زندگی می کند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
برازندگی |
شایسته بودن |
قلمرو ادبی:
برازندگی و زندگی ß قافیه (ردیف ندارد)
گل ß تشخیص و استعاره
مصرع دوم ß کنایه از این موضوع که گل، نیازمند چشمه است
در بن این پرده ی نیلوفری کیست کند با چو منی همسری؟
قلمرو فکری:
زیر این آسمان آبی چه کسی می تواند با من برابری کند و هم شأن من است ؟ (هیچ کس هم شأن و برابر من نیست).
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بن |
بیخ، ریشه |
همسری |
برابری، هم شأنی |
نیلوفری |
[صفت نسبی] منسوب به نیلوفر، به رنگ نیلوفر لاجوردی؛ در متن درس مقصود از «پرده نیلوفری»، آسمان لاجوردی است |
قلمرو ادبی:
نیلوفری و همسری ß قافیه (ردیف ندارد)
استفهام انکاری ß در این بیت شاعر سؤالی را مطرح کرده است که به پاسخ نیاز ندارد و برای تأکید بیشتر آمده است
پرده ی نیلوفری ß استعاره از آسمان لاجوردی
همسری کردن ß کنایه از برابری کردن، هم شأنی کردن
زین نَمَط آن مست شده از غرور رفت و از مبدأ چو کمی گشت دور
قلمرو فکری:
با این شیوه، چشمه ی زیبای مست شده از تکبرش به پیش می رفت. وقتی که کمی از سرچشمه اش دور شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
نَمَط |
روش، نوع |
مبدأ |
آغاز، سرچشمه |
غرور |
به خود بالیدن، تکبر، خودخواهی |
قلمرو ادبی:
غرور و دور ß قافیه (ردیف ندارد)
آن مست شده از غرور ß کنایه از چشمه
دید یکی بحر خروشنده ای سَهمگِنی ، نادره جوشنده ای
قلمرو فکری:
ناگهان دریایی خروشان را رودرروی خود دید، دریایی ترسناک با جوششی بی مانند.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
بحر |
دریا |
خروشیدن |
بانگ بر زدن، فریاد کشیدن |
نادره (مؤنث نادر) |
بی مانند، کمیاب، شگفت، طُرفه |
نادره جوشنده |
[ترکیب وصفی مقلوب] دارنده ی جوشش بی مانند |
سهمگن |
مخفّف سهمگین، ترسناک، وحشت انگیز، هراسناک |
قلمرو ادبی:
خروشنده و جوشنده ß قافیه (ای ß ردیف)
بحر ß تشخیص و استعاره
نعره بر آورده، فلک کرده کر دیده سیه کرده، شده زَهره در
قلمرو فکری:
دریا فریاد بلندی برآورد و گوش فلک را ناشنوا کرده بود و چشمان سیاهش، زَهره ی بیننده را پاره می کرد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
نعره |
فریاد، بانگ بلند |
زَهره |
کیسه زرداب، کیسه صفرا |
زَهره دَر |
[صفت فاعلی مرکب مُرَخّم] زَهره درنده |
نعره برآورده |
منظور صدای امواج خروشان و بلند دریاست |
قلمرو ادبی:
کر و در ß قافیه (ردیف ندارد)
زهره در شدن ß کنایه از ترسناک شدن، ایجاد وحشت و مایه هلاک شدن
فلک ß تشخیص و استعاره
دریا ß تشخیص و استعاره
دیده سیاه کردن ß در این درس کنایه از خشمگین شدن
راست به مانندِ یکی زلزله داده تنش بر تن ساحل یَله
قلمرو فکری:
درست مانند زلزله ای بود که تنش را بر تن ساحل تکیه داده بود.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
راست |
درست |
یَله |
رها، آزاد |
قلمرو ادبی:
زلزله و یَله ß قافیه (ردیف ندارد)
تشبیه ß دریا به زلزله
تن ساحل ß اضافه ی استعاری (= تشخیص یا جان بخشی)
تکرار ß تن
دریا ß تشخیص و استعاره؛ زیرا تن و جسم دارد که اجزای انسانی است
چشمه ی کوچک چو به آن جا رسید وان همه هنگامه ی دریا بدید
قلمرو فکری:
چشمه ی کوچک وقتی به آن جایگاه رسید، و آن هم عظمت و غوغای دریا را دید.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
هنگامه |
غوغا، داد و فریاد ،شلوغی جمعیت مردم |
آن جا |
منظور دریا یا نزدیک و ساحل دریا |
قلمرو ادبی:
رسید و بدید ß قافیه (ردیف ندارد)
دریا ß تشخیص و استعاره؛ زیرا غوغا و داد و فریاد میکند که عملی انسانی است
چشمه و دریا ß مراعات نظیر
دریا ß نماد جهان بیکران، کمال و مرجع ایده آل هر شخص
چشمه ß تشخیص و استعاره؛ زیرا چیزی را دید که عملی انسانی است
خواست کزان وَرطِه قدم درکشد خویشتن از حادثه برتر کشد
قلمرو فکری:
تصمیم گرفت خودش را از آن جای خطرناک کنار بکشد و از آسیب دریا در امان مانَد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
ورطه |
زمین پست، مهلکه، هلاکت |
حادثه |
واقعه، رِخداد، پیش آمد |
قلمرو ادبی:
در و برتر ß قافیه (کشد ß ردیف)
قدم در کشیدن ß کنایه از عقب نشینی کردن بازپس رفتن
خویشتن از حادثه برتر کشیدن ß کنایه از خود را از آسیب دور کردن، خود را در امان نگه داشتن
لیک چنان خیره و خاموش ماند کز همه شیرین سخنی، گوش ماند
قلمرو فکری:
اما چنان شگفت زده و خاموش در جای خودش ساکت ماند که همه ی شیرین سخنی خود را از یاد برد و خاموش شد.
قلمرو زبانی:
واژه |
معنی واژه |
خیره |
سرگشته، حیران، فرومانده، لجوج، بیهوده |
قلمرو ادبی:
خاموش و گوش ß قافیه (ماند ß ردیف)
شیرین سخنی ß حس آمیزی
گوش ماندن ß کنایه از ساکت و خاموش گشتن
گوش ß مجاز از شنیدن
مفهوم بیت:
با دیدن شکوهمندی دریا کوچکی خودش را دریافت و سکوت اختیار کرد.